اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره.
غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم. پسر کوچکم غذا را بوکرد و اخمهایش رفت توی هم..
دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه.
به بچه ها گفتم "ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است ، یه کوچولو امتحان کنید...اصلا میدونید اسم این غذا چیه ؟ یه راهنمایی می کنم بهتون...باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه."
ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد . به برادرش سقلمه زد و گفت:
"نخور! نخور! تاپاله است!"
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند.
یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری ر...فتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد.
آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند.
وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!!!!!!
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: اس ام اس ، ،
برچسبها:
یک شب که یک آقای محترمی و همسرمحترمشون توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودند.
در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد یکدفعه خانم برگشت و به آقا گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط میخوام که بغلم کنی."
چی؟ یعنی چه؟
و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار میکوبونه را داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطهی فیزیکی ما هستی!
و بعد در پاسخ به چشمهای آقا که از حدقه داشت در میاومد اضافه کرد:
تو چرا نمیتونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب بین من و تو اتفاق میافته؟
خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثهای رخ نمیده.
برای همین آقا هم بدون هبچ پاسخی با افسردگی خوابید.
فردای اون شب آقا ترجیح داد که مرخصی بگیره و یک کمی وقت رو با همسر محترمشون بگذرونه.
برای همین با هم رفتند بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردند . بعدش رفتند توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدند .
همسر محترمه چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمیتونست تصمیم بگیره آقا بهشون گفت که بهتره همه رو برداره .
بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفشها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردند .
و در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشوارهای الماس.
وااای خدای من چه شود حضورتون عرض کنم همسر محترم این آقای گرامی داشت از خوشحالی ، ذوق مرگ میشد .
حتی فکر کنم سعی کرد آقا رو هم امتحان کنه چون با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفته بود از آقا خواست براش یک مچبند تنیس نیز بخرد .
نمیتونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش اون آقای محترم گفت: "برشدار عزیزم."
در اوج لذت از تمام این خریدها دست آخر خانوم محترمه برگشت و به آقاشون گفت: "عزیزم فکر کنم همینها خوبه . بیا بریم حساب کنیم."
آقا در این لحظه بود که گفت : "نه عزیزم من حالش و ندارم."
همسر محترمه با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:"چی؟"
عزیزم من میخوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی.
تو به وضعیت اقتصادیه من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه."
و موقعی که آقا توی چشمای همسرشون مطالعه میکردند که همین الاناست که بیاد و ایشون را بکشه اضافه کردند:
"چرا نمیتونی من و بخاطر خودم دوست داشتهباشی نه بخاطر چیزایی که برات میخرم؟"
خوب امشب هم توی اتاقخواب هیچ اتفاقی نیافتاد فقط دله آقا خنک شده بود از اینگه به همسرشون فهمونده بود که "هرچی عوض داره گله نداره."
موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسبها:
به گزارش ایران ناز عمر این سگ کمتر از دو سال است، این در حالی است که 1500 دست لباس های شیک دارد. علاوه بر آن غذای روکی نیز مخصوص است و هفته ای چند بار به سالن آرایش می رود.
روکی روزانه دهها بار لباسهای خود را تغییر می دهد. طراح لباس این سگ شیک پوش می گوید: روکی کفش نمی پوشد، زیرا نمی تواند با آن به راحتی راه برود.
صاحب سگ می گوید: روکی هر غذایی را نمی خورد و غذای مورد علاقه آن مرغ آب پز است.
موضوعات مرتبط: عکس و مطالب جالب ، ،
برچسبها:
لطفا براي مشاهده ادامه مطلب را کليک کنيد
موضوعات مرتبط: اس ام اس ، ،
برچسبها:
لطفا براي مشاهده ادامه مطلب را کليک کنيد
موضوعات مرتبط: عکس و مطالب جالب ، ،
برچسبها:
البته پولهایی که توسط آژانس چینی صرف می شود برای ساخت پرتره هایی، خلاقانه استفاده می شود که تکه های بریده پول بر اساس طرح و رنگ پول برای کشیدن نقاشی هایی شبیه کارهای ونکوگ هزینه می شود.
موضوعات مرتبط: عکس و مطالب جالب ، ،
برچسبها:













































