خُدايا يه دامَــن شيک بپوش...
وَقتشه اساســـي دَست به دامَنــــت شم...



خدايا مطمئني با برگ برنده من "دلمه" درست نکردي...؟!!!



دُنيــــا، آدمهـايـي دارد کـِه
سکـــوت تــو را در بـرابـر ضَعـف ادبشـــان
بـِـه پــاي نَفهميـت مـي گــذارنـد
نـَه بـُزرگــواريـت....



تو اين “مـــَــن ها “ را از خودت “مــِـن‌ها” کن
من ميـميرم براي باقي مانده ات . . .



اين روزها تلخ شده ام,
تلخ تر از سم مار!
به ياد روزهاي خوبم مدارا كن و به رويم نيار...



نِمي شود دوستت نداشت
لَجَم هم که بگيرد از دستت
نَهايتش اين اَست که
دَفترچه ي خاطِراتَم
پُر ازفُحش هاي عاشقانه مي شود



من دلم مي خواهد . . . بر در خانه ي تنـــــــــهايي دل بنويسم:
"توقف ممنوع"
تا که پارکش نکند هر بي سر و پايي خودروي آخرين سيستم از جنس دروغ
بر در خانه ي تنـــــــــــهايي دل...!



نقـــاش بـاشـي !
چِـقَـدرمي گيري .. بيايـي و صَفحـــه هاي سيـــاه دِلـَــم را رَنـگ کُني ؟
بـَعــــد بـراي ديـــوارِ اُتاق دِلـَـــم
يـکــ روز ِآفتــابــي بکشــي که
نـور آفتــــاب تا ميـــانـه اُتاق آمــده باشـــد ...
راستي مَـن روي صــورتــَـم يــک خَنـــده مـي خــواهـــم
نــرخ ِ خـَنـــده که گـِـــران نيستـــــ ؟؟



بگــــذار مــردم
«هرچه» دلـــشان
مي‌خواهـــد، بگـــويند!
من فقط، از «تـــو»
مي‌گــويم!



حــوالـي اين دل تـا بخـواهـي خبـر از
دلتنگـي هسـت و دلتنگـي
وحـرف هـايي که نـا گفتـه سـر فـرود مـي آورند
پيــش روي مهــربــاني کســي
کـه نــزديـکي دل راه دارنـد ! !



پنــهان مي کنــم دوستـت دارم هايــت را
لـا به لـايِ چشمـــانم
نميخواهــم کســي جــز مــن
تصــاحب کنــد آنهــا را !



گــم کــرده ام خودم را
ميــان دلتنــگي هــايي که مــدام
راه مــي رونــد در دلــم
دســتم را بگيــر و قــدري
مــرا پيـدا کــن بـراي خودت!



بگــذار هــر چه حرف هســت را بـه مــن بگوينــد
از آن وقتـي که بعـد از خدا ، تــو را ستــودم
ديــگر چيزي مهم نيــست!



نمي‌خواهــم
نــه بهشت را و
نه ارديـــبهشت را
سيــب را مي‌چينــم و
بـا تــو
بــه زمين مي‌آيــم
تــا به دور از چشم‌هــاي خدا
دوستـــت بدارم..



اولين دلي که به دستم اومد
حکم کردم
دهنم سرويس شد ...!



تـو بـن بســت گير کردم.......
اصــــــــــلا تو مي دوني بن بست زندگي کجاست ؟
جايـي که نه حـقِ خواستـن داري
نـــه تــوانايـي فـرامـوش کـردن .



مــن اشـتباه کـردم !
به خـيالم بوسه هايت ، تعهد هستـند
آغوشتــــ ، سر پنـاه
هديه هـايت ، قول وقـرار
مـــن اشـتباه کردم !
هر چـه بودي ، عادتــــ بودي
نه فقـط با من، با همه ايـن طـور بودي...!



اين روزها به جاي" شرافت" از انسان ها ، فقط" شر" و" آفت" مي بيني ... !



خيــابان هـاي ايـن شـَهر گرفتـه انـد،
و شـَب هـايـَم را خواب هـاي تــو
بيـولوژي هـَم نخوانـده بـاشي
ميفـَهمي چـه مرگـَم است !



آنقدر به ساختن حوض هاي نقاشي مشغوليم
که پاک غافل مانديم
اشي مشي از شهرمان کوچ کرد ...



دليل تنهاييم را تازه فهميدم
وقتي محبت کردم و تنها شدم،
وقتي دوست داشتم و تنها ماندم...
دانستم
بايد تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهميد



گاهي
عميقاً مايلم
ماهي باشم!
ماهي حافظه اش
هشت ثانيه است
بي هيچ
خاطره اي !!!



اصــــــــــرار مرا به دل نگــير ......
تقصـــــــــير هواي باراني است ......
ميطلــــــبد که دو نـفـــــره باشي !!!!



براي تو نمي دانم چطور ميگذرد
اما براي من
انگار خنجر بر گلويم گذاشتند و نمي بُرند...



هه ...
اندازه ها تقريبي هستن
ولي دردشون فيل رو هم بي حس ميکنه !
يکي هفتاد سانتي متر ميکشه پايين
يکي هفتاد سانتي متر ميزنه بالا
جر خوردم از اين احساس ياور !
عشق
به خدا
شورت و سجاده آدم رو تر ميکنه !



اي خالق انار
نه کتاب ميخوام نه پاستيل نه سيگار
دلم يه بغل ميخواد
يه فنجان قهوه يه دختر با رژ لب صورتي يه نقطه چين
دلم ناخن ميخواد
يه آغوش تنگ يه بوسه وحشي يه نقطه چين
يه حرفهايي هميشه هست ...